عذاب وجدان دارم بخاطر ازدواج
سلام
موندم بین دو راهی رفتن و موندن … من سال هاست از یه اقا پسری خوشم میاد یعنی اول فقط ازش خوشم
میومد چون با همه ی پسرای اطرافم فرق داشت ولی بهش حسی نداشتم ولی با گذشت
زمان یه حس خیلی قوی تو وجودم شکل گرفت شک ندارم که عاشقشم …
اون دنیامو عوض کرد بودنش تو قلب و فکرم زندگیمو تغییر داد …ادمم کرد …همیشه به
قسمت اعتقاد داشتم هیچ وقت حتی به خودم جرات ندادم از خدا بخوامش چون فک میکردم سهم من نیست …
یه ایه از قران بود ( بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را ) امید و تو وجودم زنده کرد
بهم جرات خواستنشو داد با تمام وجودم از ته قلبم از خدا خواستمش …
کم کم ایمان پیدا کردم دعام مستجاب میشه مطمئن بودم میشه … الان چند ساله که میگذره …
نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی خدارو شکر هیچ نعمتی رو تو زندگیم کم نداشتم از نظر چهره
خانوادگی تحصیلات وضع مالی هیچی کم نداشتم خواستگارای خوبی هم داشتم ولی همه رو بدون فکر کردن رد میکردم …
حتی اگه میخواستم بهشون فک کنم همون اول راهی ناخوداگاه با اون مقایسشون میکردم و رد میشدن .
ولی الان خیلی دچار تردید شدم نه اینکه خدایی نکرده ایمانم ضعیف شده باشه ولی گاهی اوقات فک میکنم
شاید خدا نخواد مال من شه شاید صلاح خدا چیز دیگه ایی باشه شاید من لیاقتشو ندارم بلاخره اون
خدای همه ی ماست اونم حق داره این فکرا داره دیوونم میکنه …
به خود خدا قسم من به هر چی واسم بخواد راضیم با اینکه اون الان تموم زندگیمه
ولی اگه خدا نخواد حتی بهش فک نمیکنم ولی من نمیدونم باید چیکار کنم باید منتظر استجابت دعام باشم یا…
الان ۲۵ سالم شده خواهر کوچیکترم ازدواج کرده خانوادم بهم فشار میارن به خدا دارم داغون میشم ..
الان واسه اون یکی خواهرم خواستگار اومده ولی بابام گفته تا من هستم رضایت به ازدواج اون نمیده …
احساس گناه میکنم که شدم مانع ازدواج اونا . الان یه خواستگار دارم که مورد تایید
خانوادمه ینی هیچ بهونه ایی ندارم واسه رد کردن البته از نظر خانوادم اونا فقط به ظاهر ادما توجه میکنن …
الان نمیدونم چیکار کنم از یه طرف به رحمت خدا نگا میکنم به کریم بودنش به
مهربونیش نمی تونم ناامید شم ولی گاهی هم فقط به این فک میکنم که خدا حکیمه و شاید حکمت نیست …
نمیدونم چرا خدا تکلیفمو معلوم نمیکنه نمیدونم باید چیکار کنم …گاهی احساس میکنم
دعای من نزاشته اون تا حالا ازدواج کنه سرنماز از ته قلبم واسه خوشبختیش دعا کردم
هم اون خوشبخت شه هم من تکلیفم معلوم شه من خواست
خدا رو هر چی باشه قبول میکنم ولی دیگه کم اوردم دیگه نمیکشم .
حس بدی دارم احساس میکم بین زمینو هوا معلق موندم میدونم خدا همینجاست
منو میبینه صدامو میشنوه فقط نمیدونم چرا نمیزاره این بارو زمین بزارم …
نمیتونم ازش بگزرم چون فک میکنم به خودم ظلم میکنم اگه بخوام از دسش بدم .
اون لیاقتشو داره بهترین پسریه که تا حالا دیدم خیلی اقاست وقتی اونو دیدم نمیتونم
کسیو دوس داشته باشم از ایمانش خوشم میاد عاشق مهربونیو پاکیشم شرایط خانوادگیم
جوریه که خواستگارام کاملا با ملاکای من مغایرت دارن من نمی تونم حتی اگه بخوام
مطمعنم با این ادما خوشبخت نمیشم ولی بدونم خدا نمی خواد تمومش میکنم .
سخته ولی میتونم …کاش یکی میگفت چیکار کنم .کاش بتونید کمکم کنید …
من چیکار کنم ؟ ببخشید اگه زیاد شد واسم دعا کنید …
رتبهدهی
- دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴
- ۱۸:۱۸
رتبهدهی
- دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴
- ۱۸:۴۰
رتبهدهی
- دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴
- ۱۸:۴۸
امتحان سختیه، بنده ی خوب و با ایمانی هستید، خدا حفظتون کنه.
اگه بشه از طریق واسطه ای که طرف مقابل رو بشناسه و معلوم نباشه از طرف شماست، فهمید که ایشون چه نظری درباره شما دارن، خیلی خوبه، ممکنه ایشون به آینده ی دیگه ای با فرد دیگه ای بیندیشه.
اگه این راه هم ممکن نبود میشه با خدا مشورت کرد، پیش فرد مطمئنی که اهل استخاره گرفتن باشه، استخاره بگیر، که آیا منتظر ایشون بودن به صلاحه؟ آیا به نتیجه ای میرسه؟
موفق باشید ان شاء الله
رتبهدهی
- دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴
- ۲۰:۴۳
رتبهدهی
- دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴
- ۲۱:۳۲
رتبهدهی
- دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴
- ۲۲:۰۴
رتبهدهی
- دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴
- ۲۳:۱۴
بزار یه نصیحتی بهت بکنم.من خودم هفت سال عاشق یه نفر بودم که تمام خواب و خوراکم شده بود!اون شاید حتی ماهی یبارم یادم نمیفتاد و از عشقم خبر نداشت.فقط من بودم که عاشقش بودم و زندگی رو به خودم حروم کرده بودم!!!تا این که کم کم سر و کله ی خواستگارا پیدا شد.منم میدونستم کارم اشتباهه و ممکنه هیچ وقت بهش نرسم.به محض مشرف شدن به مشهد از امام رضا خواستم اگه این عشق به صلاحم نیست و ایندم رو خراب می کنه عشقش و از دلم بیرون کن!!!!
یه کاری کن دیگه بهش فکر نکنم.شاید باورت نشه کم تر از یک ماه اصلا انگار نه انگار که من عاشق اون طرف بودم.چشام باز شد و دنیای واقعیت هارو دیدم!
همیشه ما وقتی یه خواسته ای داریم فقط برای اجابتش دعا میکنیم که شاید واقعا به صلاحمون نیست.یه بارم بیایم به خدا اطمینان کنیم بگیم خدایا اگه صلاح نیست اصلا از ذهنم بیرونش کن!اینجوری هم به صلاحمونه هم واقعا از ناراحتی و … خبری نیست.
شاید اگه ازدواج میکردم با اون طرف یا ازدواجش رو میدیدم داغون و خرد میشدم.اما اینجوری به ارامشی رسیدم که هیچ وقت تجربش نکرده بودم.
فقط فقط فقط از خدا بخواه
رتبهدهی
- دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴
- ۲۳:۲۸
رتبهدهی
- دوشنبه ۲۷ مهر ۹۴
- ۲۳:۴۱
رتبهدهی
- سه شنبه ۲۸ مهر ۹۴
- ۰۰:۲۸
رتبهدهی
- سه شنبه ۲۸ مهر ۹۴
- ۰۱:۰۰
رتبهدهی
- سه شنبه ۲۸ مهر ۹۴
- ۰۹:۰۱
با این کار اگر نظرش مساعد نباشد تکلیف شما روشن است و یک عمر بدهکار خودتان نمیمانید و اگر هم موافق باشد که به مرادتان میرسید. ممکن است حتی به مسائلی پی ببرید که شما را برای همیشه از بند این عشق یکطرفه آزاد کند. تعلل نکنید و زودتر اقدام کنید تا مانع را از سر راه خواهرتان هم برداشته باشید.
پس از آن اگر بنا شد به خواستگاران دیگر فکر کنید بدون مقایسه و با دیدی عاقلانه و از ته دلتان انتخاب کنید چون نباید اجازه دهید یک علاقه یک طرفه هم زندگی خودتان و هم یک فرد بی گناه از همه جا بیخبر دیگر را خراب کند.
موفق باشید
رتبهدهی
- سه شنبه ۲۸ مهر ۹۴
- ۰۹:۴۲
دختر خوب عاقل باش.
چند سال بیخودی عمرت رو هدر کردی. می خوای وقتی سی سالت شد و خواستگارات خیلی خیلی کمتر شد اون وقت به خودت بیای؟
اون آقا پسر اگه شما رو می خواست تا حالا خواستگاری می کرد.
عمرت و جوونی و آینده خودت رو هدر نده.
با یکی از خواستگارهای مناسبت ازدواج کن.
رتبهدهی
- سه شنبه ۲۸ مهر ۹۴
- ۱۳:۰۸
رتبهدهی
- سه شنبه ۲۸ مهر ۹۴
- ۱۹:۵۹
رتبهدهی
- يكشنبه ۲۵ مهر ۹۵
- ۱۳:۱۲